در بزم خون

ساخت وبلاگ
رفتم دم پنجره و بلافاصله یک قمری آمد و نشست روی پشت بام همسایه که برای دید من مثل حیاطه. سرشرو چرخوند و زل زد به من مدتی به هم نگاه کردیم و من مدت طولانی بهش نگاه کردم در حالی که مغزم خالی بود. بعد یک جرقه توی مغزم زد. همین دیشب داشتم فکر می کردم مدت در بزم خون...ادامه مطلب
ما را در سایت در بزم خون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahaa-del بازدید : 7 تاريخ : جمعه 19 آبان 1396 ساعت: 23:22

اينجا هر روز از طلوع تا غروب، خورشيد & در بزم خون...ادامه مطلب
ما را در سایت در بزم خون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahaa-del بازدید : 8 تاريخ : جمعه 19 آبان 1396 ساعت: 23:22

مراقبت پرمهر آدما از هم

در قالب خانواده

دوست

حتى غريبه

زيباترين جلوه عشق در دنياست

در بزم خون...
ما را در سایت در بزم خون دنبال می کنید

برچسب : زيباترين, نویسنده : rahaa-del بازدید : 6 تاريخ : جمعه 19 آبان 1396 ساعت: 23:22

دوست ها دو جور هستند، دوست از نوع دوست واقعی که کنارت است و چشمانش برایت به شفافیت آب چشمه هاست و قلبش برایت دروازه نور و ورود به بهشت است، و دوست از نوع دشمن... البته دشمن شجاع و قدر و با انصاف...  دشمن با انصاف، که نگاهش برایت خشمگین است، اما قلبش برایت پاک است، چون آخرین روز زندگی در آستانه مرگ.. در بزم خون...ادامه مطلب
ما را در سایت در بزم خون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahaa-del بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 15:27

دلم می فهمید که چیزی درست نیست! اما مغزم نه! پناه آورده بودم به پرهای پیشینم، به آن پری که گلم به من بخشیده بود... آن گل یکتای رنگ رنگ... همان گل دلفریبی که سال های سال سر بر آستان ستایشش داشتم... که شب ها مرا به آغوش خدا می انداخت و روزها دنیا را برایم رنگین کمان می کرد. . از درونم کلماتی می جوشید در بزم خون...ادامه مطلب
ما را در سایت در بزم خون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahaa-del بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 15:27

  درخت ِشاه توتِ سر کوچه ی خاطره... به عشقِ پاکِ من خندید... و شاه توت هایش را رسیده و آب دار بر زمین ریخت... زمین یکپارچه سیاه است، از اثر شاه توت هایی که برای من نچیدی...   و آن همه عاطفه ی خالصانه را... که نشانه ای بود میان من و تو... بلعیدی از لبانِ او...   اینک شاه توت ها که پیام آورِ مهری بودن در بزم خون...ادامه مطلب
ما را در سایت در بزم خون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahaa-del بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 21:40

بزمِ عاشقی به پا کردن آه.. شراب آوردن... نوشیدن نوشیدن  مست شدن صوفیانه پا کوبیدن هلهله هلهله هفت گردون را غوغایِ عشق افکندن  .  . و شراب آه... آن شراب نآسُرخین شآه توت رنگین . . که فراهم شد خونین خونین  از... فشردنِ... دلِ... این... نوشته شده در سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 15:5 توسط رها| در بزم خون...ادامه مطلب
ما را در سایت در بزم خون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahaa-del بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 21:40

شب ها چون روز روزها چون شب در وارونگی زمان... وارونه می شوم... . و در کشاکش این وارونگیِ ناب جریان لطیف درون مایه ها، بی تاب و پر شتاب موج می زند در بند بند روح و تنم... . ترس، گیجی و نگرانی شورِ مهر و شیدایی . و این جوش و خروش و بی قراری از خود می بردم... تا بی کران... تا... او... . اینک... هزاران در بزم خون...ادامه مطلب
ما را در سایت در بزم خون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahaa-del بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 21:40

  دلم برایِ "او" تنگ می شد شده می شود و خواهد شد... . . از دیروز تا امروز و از امروز تا فردا . لحظه به لحظه در آرزویش نفس می زنم... و چون مرگ به سراغم آید که حق است و حتما خواهد آمد . آندم به یاد "او" چشم از جهان خواهم بست... "او" معبود یکتای من است، دلیل زندگیم در هر دم و باز دمم . . "او" دلیل هرچی در بزم خون...ادامه مطلب
ما را در سایت در بزم خون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahaa-del بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 21:40

پریروز از خانه که بیرون آمدم او را دیدم، انگار منتظر من بود... . روحش آنجا بود. اما نمی دانست که من می دانم... . حتی نمی دانستم که این خیالم واقعی است یا نه! اما خیلی زود برایم یقین شد... چون او آمده بود... و من بوی عطر حضورش را در هوا می فهمیدم... جلوی پایم روی زمین، درست جلوی در خانه یک پر سفید رن در بزم خون...ادامه مطلب
ما را در سایت در بزم خون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahaa-del بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 21:40